فارسی هشتم -

محیا

فارسی هشتم.

درمورد آرایه تلمیح و تشبیه داستان میدید؟ تاج میدم 😍؟

جواب ها

معصومه

فارسی هشتم

ببین ب درد میخوره ب نظراتم نگا کن در یک روز زیبا و آفتابی، در دل یک جنگل سرسبز، پرنده‌ای به نام سروش زندگی می‌کرد. سروش پرنده‌ای بود با آواز دل‌نشین و رنگ‌های زیبا که همه موجودات جنگل از صدای او لذت می‌بردند. اما سروش همیشه احساس تنهایی می‌کرد. او می‌خواست دوستان بیشتری داشته باشد و با دیگر پرندگان بازی کند. یک روز، سروش تصمیم گرفت که به بالای بلندترین درخت جنگل پرواز کند تا از آنجا دنیا را تماشا کند. او پرواز کرد و به قله درخت رسید. از آنجا، جنگل را مانند یک فرش سبز و زیبا دید که در زیر نور خورشید می‌درخشید. سروش به یاد آورد که همیشه می‌گفتند: 'دوستی مانند درختی است که سایه‌اش در گرما به تو آرامش می‌دهد.' پس از مدتی، سروش به پایین برگشت و با صدای بلند شروع به خواندن کرد. آواز او مانند نغمه‌ای بود که از دل طبیعت برمی‌خاست و به گوش همه می‌رسید. پرندگان دیگر به آواز او گوش دادند و یکی یکی به سمت او آمدند. سروش متوجه شد که آوازش می‌تواند دیگران را به هم نزدیک کند و به او دوستان جدیدی بدهد. از آن روز به بعد، سروش نه تنها به آواز خواندن ادامه داد، بلکه با دیگر پرندگان نیز دوستی کرد و هر روز با هم بازی می‌کردند. او فهمید که دوستی و محبت مانند گل‌هایی است که در دل جنگل می‌روید و هر چه بیشتر به آن توجه کنی، زیباتر و خوشبوتر می‌شود. این داستان به ما یادآوری می‌کند که دوستی و ارتباط با دیگران می‌تواند زندگی ما را زیباتر کند و ما را از تنهایی نجات دهد.

سوالات مشابه